فقط خدارو داشتی تویه مراحل زندگی/هردم خوردی به بی پولی اسمه اونو آوردی
یه مشت آدم چابلوس دورتو گرفتنو /فقط تونستی تنهاییاتو قسمت کنی با شبو
سیگاری که آروم میسوزه روی لبت/دلیلش اینه که یه بار شکسته دلت
از همه بریدیو فکر اونی که باختی/ولی هرچی ساختی کندیو گرفتی
قسمت خودت بوده و این بوده سهمت از زندگی/اصلا نمیتونی شبو سر کنی با اونی که آشنات نی
نگاه میکنی به خونه های بلنده سوی آسمون/فکر میکنی به خدا نزدیک ترن نسبت به رگ گردن
فقط فکر میکردی یه جسمی هستی که داری فرسوده میشی/آخرشم میمیریو ختم به خیر با رمان مشکی